تقاضا داشتنِ روحی بزرگ از خدا
مــرا روح آنـچـنـانی دِه خــدایا
کــه دایم مِیلِ پَرواز داشته باشم
نــه روحی کــه نَزار و زارو خَسته
بُـــوَد در دام و از یاد رفته باشم
قصدِ دشمن نابودی ما بود
دشمن همه اندیشه که از خاک کِشد
غافِل زِخدا ، که کاوه ضُحّاک کُشَد
دَرَخشِشِ حَقّ
مپوشان جامة تلبیس بَر حَقّ
مَکُن پنهان تو او ، از دیدة خَلق
بِتابَد نورِ خورشید از پَسِ ابر
اگـرچه تیره و تار است و اَزرَق